English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (1056 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
Consider yourself lucky [fortunate] (that) you weren't on the train at that time. U شما باید خودتان را خوش شانس [خوشبخت] در نظر بگیرید [که] در آن زمان در قطار نبودید.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
You must have respect for your promises. U باید بقول خودتان احترام بگذارید
You really ought to take better care of yourself. U شما واقعا باید بهترمراقب خودتان باشید.
by yourself U خودتان
selves U خودتان
yourselves U خودتان
take your seat U بنشینیدسرجای خودتان
b.your own.a U بتصدیق خودتان
the rest lies with you U باقی ان با خودتان است
Keep the change. بقیه پول مال خودتان.
This photo does not do you justice. U خودتان از عکستان بهتر هستید
do not waste your breath U خودتان را بیخود خسته نکنید
do not strain your nerves . U با عصاب خودتان فشار نیا ورید
Please help yourself ( with the food ) . U لطفا" برای خودتان غذا بکشید
Write down your full name and address . U نام ونشان کامل خودتان را بنویسید
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home . U اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
fortune U شانس
luck U شانس
chancing U شانس
handsel U شانس
fortunes U شانس
odds U شانس
chanced U شانس
chance U شانس
chances U شانس
jinx U ادم بد شانس
jinx U شانس نیاوردن
jinxes U ادم بد شانس
fall on feet <idiom> U شانس آوردن
unlucky girl U آدم بد شانس
(not a) snowball's chance in hell <idiom> U بد شانس مطلق
jinxes U شانس نیاوردن
fortunate U خوش شانس
unlucky fellow U آدم بد شانس
fortuity U قضا وقدر شانس
press (push) one's luck <idiom> U به شانس بستگی داد
(not a) ghost of a chance <idiom> U حتی یک شانس کوچکی
speeds U حالت شانس خوب داشتن
speed U حالت شانس خوب داشتن
To hit a wining streak. U شانس آوردن ( درقمار وغیره )
Fortunately I wasnt hurt. U شانس آوردم . طوریم نشد
casualism U اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
caculated risk <idiom> U شانس زیاد برای موفقیت
cook one's goose <idiom> U شانس کسی رااز اوگرفتن
speeding U حالت شانس خوب داشتن
double coincidence of wants U زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
I dont have an earthly chance. U کمترین شانس راروی زمین ندارم
lose touch with <idiom> U از دست دادن شانس ملاقات وارتباط
help any one . U برایم خوش قدم بود ( شانس آورد )
green thumbed U کسیکه در پرورش گیاهان شانس و استعدادخوبی دارد
new deal <idiom> U تغییر کامل ،شروع تازه ،شانس دیگر
not to have a prayer of achieving something U کمترین شانس هم برای بانجام رسانیدن چیزی رانداشتن
spoiler U تیم بدون شانس دستگاه منحرف کننده هوا در اتومبیل
long shot U شانس کمی برای برنده شدن دارد نوعی شرط که احتمال بردن ان کم است
outh U باید
the f. of a table U باید
ought U باید
there is a rule that... U که باید.....
must U باید
maun U باید
shall U باید
should U باید
to have to U باید
in due f. U باید
it is to be noted that U باید دانست که
it is necessary for him to go U باید برود
i must go U باید بروم
We have to go as well. U ما هم باید برویم .
It must be granted that … U باید تصدیق کر د که …
i ougth to go U باید رفت
as it deserves U چنانکه باید
i ought to go U باید بروم
it is necessary to go U باید رفت
ought U باید وشاید
one must go U باید رفت
you must know U باید بدانید
how shall we proceed U چه باید کرد
i ougth to go U باید بروم
it is to be noted that U باید توجه کردکه
enow U بسنده انقدرکه باید
You should have told me earlier. U باید زودتر به من می گفتی
it is to be noted that U باید ملتفت بود که
chicane U مانعی که باید دور زد
prettily U بخوبی چنانکه باید
comme il faut U چنانکه باید وشاید
he must have gone U باید رفته باشد
he needs must go U ناچار باید برود
meetly U چنانکه باید و شاید
Water must be stopped at its source . <proverb> U آب را از سر بند باید بست .
to d. what to say U اندیشیدن که چه باید گفت
we must winnow away the refuse U اشغال انرا باید
One must suffer in silence. U باید سوخت وساخت
you might have come U باید امده باشید
you must go U شما باید بروید
I must leave at once. باید فورا بروم.
Let us see how it turns out. U باید دید چه از آب در می آید
What can't be cured must be endured. <idiom> U باید سوخت و ساخت.
shall i go? U ایا باید بروم
the needful U انچه باید کرد
to do a thing the right way U کاری راچنانکه باید
We had to queue [line] up for three hours to get in. U ما باید سه ساعت در صف می ایستادیم تا برویم تو.
You must make allowances for his age . U باید ملاحظه سنش را بکنی
I have some letters to write . U چند تا کاغذ باید بنویسم
One must take time by the forelock . U وقت را باید غنیمت شمرد
how shall we proceed U چگونه باید اقدام کرد
I must make do with this low salary. I must somehow manage on this low salary. U بااین حقوق کم باید بسازم
loads U کاری که باید انجام شود
load U کاری که باید انجام شود
Two witnesses should testify. U دو شاهد باید شهادت بدهند
he is much to be pitted U بحالش باید رحم کرد
to which side do I have to turn? U به کدام طرف باید بپیچم؟
One must draw the line somewhere. <proverb> U هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
do the necessary U انچه باید کرد بکنید
I've got to watch what I eat. U باید مواظب رژیمم باشم.
parting of the ways U جایی که باید یکی از چندچیزرابرگزید
You have to go back to ... شما باید به طرف ... برگردید.
There must be some mistakes. باید اشتباهی شده باشد.
It must be quiet. باید ساکت و آرام باشد.
What must be must be . <proverb> U آنچه باید بشود خواهد شد .
She must be at least 40. U او [زن] کم کمش باید ۴۰ ساله باشد.
One must keep up with the times. U باید با زمان آهنگ بود
Every day that you go unheeded, you need to count on that day U هر روز که بیفتید، باید در آن روز حساب کنید
backlogs U کاری که باید انجام شود
it needs to be done carefully U باید بدقت کرده شود
you shoud rinse it in lukewarm water. U در آب ولرم باید آنرا آب بکشید
backlog U کاری که باید انجام شود
some one must stay here U یک کسی باید اینجا بماند
We must find a basic solution. U باید یک فکر اساسی کرد
I must take the kid to school . U باید بچه راببرم مدرسه
if i know what to do U اگر میدانستم چه باید کرد
There must be a catch(trick)in it. U باید حقه ای درکار باشد
Protocol must be observed. U تشریفات باید رعایت شود
One must tackle it in the right way. U هرکاری را باید از راهش وارد شد
I must be going now. U الان دیگه باید بروم
i must answer for the damages U ازعهده خسارت ان باید برایم
you ought to know better U شما باید بهتر از این بدانید
We should be leaving now. U باید زحمت راکم کنیم (خداحافظی )
The football field must be marked out. U زمین فوتبال را باید خط کشی کرد
Why should I take the blame? U چرا من باید تقصیر را به گردن بگیرم؟
operand U که باید توسط عملگرا اجرا شود
why need he say that U چرا باید این سخن را بگوید
Do I have to change busses? U آیا باید اتوبوس عوض کنم؟
Do I have to change trains? U آیا باید قطار عوض کنم؟
One must take the bad with the good . U باید خوب وبدش راقبول کرد
It must be put up to the prime minister . U باید بعرض نخست وزیر برسد
There is some hocus – pocus . I smell a rat . Ther is a trick in it . U کلکی درکار باید باشد ( هست )
I should bring you round to my way of thinking . U باید تو راهم با خودم همفکر کنم
How many times do I have to tell you that … U چند بار باید به شما بگویم که ...
It must have a solid foundation. U اساس کار باید محکم باشد
i know how to do it U میدانم چطور باید اینکار را کرد
You ought to coordinate(harmonize) your plans (programs). U باید برنامه هایتان را هم آهنگ کنید
A bitter pI'll to swallow. U چیز تلخ وناخوشایندی که باید پذیرفت
We must settle the price first. U اول باید قیمت راطی کرد
You must account for every penny. باید تا دینار آخر حساب پس بدهی
There must be some mistakes. باید اشتباهی روی داده باشد.
you must know this U شما باید این مطلب را بدانید
integrand U جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
Only dead fish swim with the flow [stream] . <proverb> U در زندگی باید بجنگیم. [ضرب المثل]
today of all days U از همه روزها امروز [باید باشد]
disclosing U یات چیزی که باید مخفی می ماند
discloses U یات چیزی که باید مخفی می ماند
disclose U یات چیزی که باید مخفی می ماند
action U شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
actions U شی که کاربر باید به آن عمل را اعمال کند
a bitter pill to swallow <idiom> U یک واقعیت ناخوشایند که باید پذیرفته شود
You will need to spend some money on it. U تو باید برایش پول خرج بکنی.
How can you ask? U این باید واضح باشد برای تو
unauthorized U آنچه باید مجوز داشته باشد
blank U فضایی در فرم که باید کامل شود
blankest U فضایی در فرم که باید کامل شود
loads U تعداد کارهایی که ماشین باید کامل کند
notify party U فرد یا شرکتی که باید به اواطلاع داده شود
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
executory contract U قراردادی که درزمان اینده باید اجرا شود
jobs U مرتب کردن کارهایی که باید پردازش شوند
reportable incident U اتفاقی که قانونا باید گذارش داده شود
qualifying shares U سهامی که مدیران الزاما"باید خریداری کنند
Where do I change for ... ? برای رفتن به ... کجا باید عوض کنم؟
a stitch in time saves nine <proverb> U علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
now this man was lying U باید دانست که این مرد دروغ میگفت
Now, of all times! U از همه وقتها حالا [باید پیش بیاید] !
i will t. you for the book U شیر یا خط می کنم ببینم کتاب را کی باید بردارد
Do I have to pay a supplement? U آیا من چیزی اضافه باید پرداخت کنم؟
make hay while the sun shines U تا تنور گرم است باید نان راپخت
previous examination U نخستین امتحانی که درجه A.B در کمبریج باید داد
I'd U مخفف should I و Iwouldبمعنی من میبایستی و Ihadبمعنی من باید و من داشتم
load U تعداد کارهایی که ماشین باید کامل کند
You must stick to your guns . You must take a firm stand in this matter. U پای این کار باید محکم بایستی
wicket U دروازههای فلزی کوتاه که گوی باید از ان بگذرد
Those who lose must step out. U هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
I don't know what to do with that. U من نمی دونم باهاش چه کار باید بکنم.
Every crisis should be viewed [seen] as an opportunity. U هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
you must a for that conduct U باید از این طرز رفتار پوزش بخواهید
job U مرتب کردن کارهایی که باید پردازش شوند
wickets U دروازههای فلزی کوتاه که گوی باید از ان بگذرد
We must inquire into this matter. U درمورد این موضوع باید تحقیق کنیم
if [when] it comes to the crunch <idiom> U وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
I must get hold of her at all costs. U بهر قیمتی شده باید گیرش بیاورم
strike while the iron is hot U تا تنور گرم است باید نان پخت
The craps should match the curtains. U پرده ها با قالیها باید بخورد ( جور در آید )
current liabilities U بدهیهایی که باید در اینده نزدیک پرداخت شوند
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1tink and grow rich
3Pakhmeh be farsi mannish chi mishe?
1they have to be self-consistently determined.
1 just got to figure out where to headمعنی این عبارت چیست؟
1ایا جمله من درست است؟How has changed … how he grew the last time I saw he .How he more lovely than after…how is lovely… how is…
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com